من و بابایی همکار بودیم و تو یک واحد کار می کردیم. عید 1387بابایی اومد خواستگاری مامانی و مامانی هم 15مهر 1387 روز تولد بابایی با هم عقد کردیم و دو ماه بعد 12 آذر 1387 زندگی عشقولانمونو با توکل به خدای مهربون شروع کردیم . اردیبهشت 88 خدای مهربون به ما توفیق زیارت و حج عمره رو داد. به ما گفتن زمانی که اولین بار خانه خدا رو دیدید به سجده برید و سه تا حاجت و آرزوتونو از خدای مهربون بخواید و من یکی از حاجتام داشتن یک نی نی ناز و سالم و صالح بود که خدا رو شکر بهم داد. من خیلی دوست داشتم نی نی دار بشیم ولی بابایی می گفت چند سال دیگه تا من یه هشت هزاری برم بعد . آخه بابایی کوهنورد حرفه ای هست و سال 87 قله 7000 متری لنین در قرقیزستان رو فتح کر...