عليعلي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

علي هديه آسماني

نرگس زار

هر سال اين موقع روستاي جره بالاده از شهرستان كازرون يه دشت پر از نرگس داره با بابايي و علي رفتيم كازرون ولي به خاطر سرما نرگس هاش كم بود و اجازه هم ندادند داخل نرگس زار بريم. بعد از اون هم رفتيم دشت ار‍ژن و واسه نهار ديزي خورديم . خيلي خوش گذشت مخصوصا به علي جون.   ...
5 بهمن 1390

راه رفتن علي جون

تقريبا يه هفته پيش بود كه خونه مامان جون ( ماماني ) بوديم. بعد از شام دايي جواد يه لحظه دست علي رو ول كرد و علي براي چند قدم راه رفت . بيشتر اولين هاي علي خونه مامان جون بود. چهار دست و پا رفتنش ، دندون درآوردن ، ايستادنش و ... . فاصلشو بيشتر كرديم . شايد حدود بيست قدم هم راه مي رفت . وقتي مي خورد زمين خودش بلند ميشد و دوباره راه مي رفت و دور مي زد كه بابايي كلي فيلم ازش گرفت . ولي از فرداش كه خونه خودمون رفتيم علي آقا دوباره تنبل شد و دوباره شروع ميكرد به چهار دست و پا رفتن  . هر وقت هم كه ميلش باشه چند قدم راه ميره مثل اين عكسا. ...
2 بهمن 1390

جشن تولد يكسالگي

جشن تو جشن تولد تموم خوبیاست         جشن تو شروع زیبای تموم شادیاست                     جشن تو شروع یک روز مقدس برام                                وقت شکرگزاریه به سوی درگاه خداست عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه            زندگیم با بودنت درست مثل بهشته...   ...
15 دی 1390

چند روز تا يكسالگي

يك هفته بيشتر تا يكسالگي علي جون بيشتر نمونده . انگار همين ديروز بود كه با تولدش به زندگيمون رنگ و بوي ديگه اي داد. انشاءا... همه ني ني ها هميشه سالم و سلامت باشن . علي منم همين طور . تازگيها ياد گرفته و مي ايسته . از مبل بالا و پايين ميره . 7 تا دندون داره .... چهار تا بالا و سه تا پايين. الهي شكر ميگه .   ...
4 دی 1390

سالگرد ازدواج

  بر من مباد بي تو ماندن ، بي تو بودن ، بي تو خفتن ،  بي تو رفتن.   يحيي جان ! سالروز باهم بودنمان مبارك. ...
24 آذر 1390

با تلفن حرف زدن علي جون

علي جونم تازگيها ياد گرفته با تلفن حرف ميزنه . تا گوشي تلفنو ميبينه سريع ميره و گوشي رو برميداره و شروع ميكنه به حرف زدن . بين حرف زدناشم مكث ميكنه ، ميخنده ، بعضي موقع ها با عصبانيت و خيلي جدي حرف ميزنه . فداش بشم كه با بازيگوشيهاش هر روز بيشتر دل مي بره.   ...
2 آذر 1390

جشن تولد دختردايي سارا و پسردايي اميرمحمد

چند روز پيش جشن تولد سارا و اميرمحمد بود كه چون هردوشون توي آبان بدنيا اومدند براشون يه جشن تولد گرفتند. ايشاءا... جشن تولد 120 سالگيشون . اميرمحمد كه سه سالش شده و به علي ميگه داداش علي به سريال خلبان بابايي خيلي علاقه داره به خاطر همين من هم واسش يه لباس خلباني هديه گرفتم. ماشاءا... خيلي شيرين زبونه . بابايي علي بهش ميگفت رفيق بيا با هم بازي كنيم . اخماش رفت تو هم و گفت من كه فقير نيستم!!!   علي جون دختردايي سارا  رو خيلي دوست داره و وقتي تو بغلشه بغل هيچ كي نمي ره.   ...
2 آذر 1390