عليعلي، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

علي هديه آسماني

همسر عزيزم تولدت مبارك.

    چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي كه تو آغاز شدي! اي بهترين چه خوب شد كه به دنيا آمدي و چه خوبتر شد كه دنياي من شدي . پس براي من بمان و بدان كه تو تنها بهانه براي بودني . همسر عزيزم تولدت مبارك . تنها بهانه زندگيم عاشقانه دوستت دارم و بهت افتخار مي كنم.         ...
16 مهر 1390

نه ماهگيت مبارك عزيزم

نه ماهگيت مبارك عزيزم       پسرم دنیا بزرگه ولی تو یه دل بزرگتر از دنیا داری عزیزم با این چشای مهربون تو دل هر کی که خوبه جا داری   پسرم دنیا بزرگه ولی من تو رو هر جایی که باشی میبینم برات از قشنگترین باغ زمین گلای مهربونی رو می چینم   پسرم خدای مهربون ما بچه های خوب و خیلی دوست داره وقتی که از آسمون بارون میاد براشون خوابای رنگی میاره   وقتی تو تو خواب می خندی می دونم یه فرشته داره نازت می کنه یه فرشته که شبیه خودته ...
13 مهر 1390

اولين مسافرت علي نازم - نمك آبرود

بابايي 20 روز مأموريت رفته بود اصفهان . وقتي كه برگشت چند روز مرخصي داشت. تصميم گرفتيم بريم مسافرت . دوست بابايي هم كه يه دختر دو ساله داره گفتن ما هم ميايم. بابايي صندلي عقب رو با پتو واست طوري درست كرده بود كه راحت مي تونستي بخوابي . ولي همش دوست داشتي بغل ماماني باشي. خيلي پسر خوبي بودي و اصلا ما رو اذيت نمي كردي. تو راه چيمه رود هم رفتيم و نذر ماماني رو ادا كرديم. رفتيم زيارت سيد جلال الدين مهدي . اونجا كه رسيديم واسمون تعريف كردند چند روز پيش يه اتوبوس واسه تفريح رفته بودند. زمان برگشت پسر يكي از آقايون گم ميشه و اونجا هم باغ زياده . خلاصه شب ميشه . باباي پسره مي ره پيش ضريح سيدجلال الدين مهدي و ميگه من با پسرم اومدم. با پسرم هم برمي گ...
8 مهر 1390

لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم

تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی شب 23 رمضان با بابايي و علي رفتيم مسجد جامع ( بابايي از كوچكي هر سال شبهاي قدر به اين مسجد مي ره ) . خيلي پسر خوبي بود و تا يك ساعت مونده به اذان بيدار بودي. اميدوارم مثل اسمت عالي باشي و حضرت علي(ع) را در همه مراحل زندگيت الگو قرار بدي.   ای کاش علی شویم و عالی باشیم هم سفره کاسه سفالی باشیم چون سکه به دست کودکی برق زنیم نان آور سفره های خالی باشیم   ...
8 مهر 1390

اولين مسافرت علي نازم - نمك آبرود

بابايي 20 روز مأموريت رفته بود اصفهان . وقتي كه برگشت چند روز مرخصي داشت. تصميم گرفتيم بريم مسافرت . دوست بابايي هم كه يه دختر دو ساله داره گفتن ما هم ميايم. بابايي صندلي عقب رو با پتو واست طوري درست كرده بود كه راحت مي تونستي بخوابي . ولي همش دوست داشتي بغل ماماني باشي. خيلي پسر خوبي بودي و اصلا ما رو اذيت نمي كردي. تو راه چيمه رود هم رفتيم و نذر ماماني رو ادا كرديم. رفتيم زيارت سيد جلال الدين مهدي . اونجا كه رسيديم واسمون تعريف كردند چند روز پيش يه اتوبوس واسه تفريح رفته بودند. زمان برگشت پسر يكي از آقايون گم ميشه و اونجا هم باغ زياده . خلاصه شب ميشه . باباي پسره مي ره پيش ضريح سيدجلال الدين مهدي و ميگه من با پسرم اومدم. با پسرم هم برمي گ...
8 مهر 1390