عليعلي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

علي هديه آسماني

سال نو مبارك

    ای کاش هر روزمان نو روز باشد تا نو شویم خودمان ، اندیشه هایمان و عشقمان به همه زیبایی ها. سال نو مبارک   ...
13 فروردين 1391

نمازخوندن علي جون

تقريبا يك ماهي شده كه نتونستنم بيام واست از كارات بنويسم . آخه سرم خيلي شلوغ بود. از اون موقع تا حالا توي راه رفتن كاملا تعادلشو حفظ ميكنه و حتي مي دوه و به توپ ضربه ميزنه . كلمه ماما و بابا و به به و آب و ددر رو به خوبي ميگه و معنيشو كاملا ميدونه. وقتي ليوان چاي كه دستمون ميبينه ميگه جيز . پسر مامان نمازم مي خونه . اول دستاشو بالا ميبره و بعد ركوع ميره و بعدشم سجده ميره . فداش بشم . به قول بابايي بچه مسلمونه . ...
30 بهمن 1390

علي و مطالعه

كتاب بر مي داره و بازش ميكنه و شروع ميكنه به راه رفتن و روي كتاب رو با صداي بلند شروع ميكنه به خوندن البته به زبون خودش. ...
30 بهمن 1390

علي و شيرين كاريهاش

پسر گلم روز به روز شيرين تر و خوردني تر ميشه. هر روز بايد بشينه و نماز جماعتي رو كه تلويزيون نشون ميده تا آخر نگاه كن! اسباب بازيهاي مورد علاقه اش : تمام قابلمه ها و دراشون و ملاقه كه هر روز بايد چكشون كنه ! گوشي تلفن ، موبايل ، كنترل تلويزيون ،‌ تل سر ،‌ لوازم آرايش و ... كرم مرطوب كنندشو فشار ميده . و بعد به صورتش ميزنه. اگه خودش نتونه تلو به سرش بزنه ميده به من اين كارو بكنم. و بعدشم كلي ذوق ميكنه. ...
6 بهمن 1390

علي و پيشي

مامان جون (ماماني) واسه علي يه پيشي خريده كه علي خيلي دوسش داره و مرتب اونو واسمون مياره كه روشنش كنيم و ميوميو كنه و دم و پاش رو تكون بده. ...
5 بهمن 1390

نرگس زار

هر سال اين موقع روستاي جره بالاده از شهرستان كازرون يه دشت پر از نرگس داره با بابايي و علي رفتيم كازرون ولي به خاطر سرما نرگس هاش كم بود و اجازه هم ندادند داخل نرگس زار بريم. بعد از اون هم رفتيم دشت ار‍ژن و واسه نهار ديزي خورديم . خيلي خوش گذشت مخصوصا به علي جون.   ...
5 بهمن 1390

راه رفتن علي جون

تقريبا يه هفته پيش بود كه خونه مامان جون ( ماماني ) بوديم. بعد از شام دايي جواد يه لحظه دست علي رو ول كرد و علي براي چند قدم راه رفت . بيشتر اولين هاي علي خونه مامان جون بود. چهار دست و پا رفتنش ، دندون درآوردن ، ايستادنش و ... . فاصلشو بيشتر كرديم . شايد حدود بيست قدم هم راه مي رفت . وقتي مي خورد زمين خودش بلند ميشد و دوباره راه مي رفت و دور مي زد كه بابايي كلي فيلم ازش گرفت . ولي از فرداش كه خونه خودمون رفتيم علي آقا دوباره تنبل شد و دوباره شروع ميكرد به چهار دست و پا رفتن  . هر وقت هم كه ميلش باشه چند قدم راه ميره مثل اين عكسا. ...
2 بهمن 1390