عليعلي، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

علي هديه آسماني

دندان درآوردن و تب و بيماري

الان حدود ده روزه كه علي جونم دندوناي بالاييش داره درمياد . چهار روز همش تب داشت و حتي تبش به 40 درجه هم رسيد. مرتب بهش شياف استامينوفن مي دادم و پاشويه اش مي كردم . حتي شب تا صبح . چون همزمان با دندون درآوردنش بود فكر كرديم به خاطر اونه ولي وقتي دكتر برديمش گفت كه به خاطر گلوشه و بهش دارو دارد . تو اين چند روز غذا كه بهش مي دادم توي دهنش نگه مي داشت و نمي تونست قورت بده . بميرم الهي كه ده روز هيچي نمي خورد به جز شير و چند تا قاشق سرلاك. ولي خدا رو شكر از ديروز تا حالا تبش قطع شد و خيلي بهتر شده . ايشاءا... كه همه بچه ها هميشه سلامت باشن . علي منم همين طور. عكس زير تولد عزيزجونه. عزيزجون تولدتون مبارك . ايشاءا.. 120 ساله بشيد و سايت...
15 آبان 1390

علي و بابايي

كافيه صداي چرخاندن كليد در قفل و باز شدن در ورودي بياد علي آقا به عشق بابايي هرجاي خونه كه باشه با سرعت هرچه تمام چه با روروئك يا چهاردست و پا خودش رو به در و بابايي مي رسونه. اين روزا همش تلاش ميكنه براي حرف زدن و همش بَ بَ ،  د َ دَ ،‌ اَدَ و ... ميگه اما دريغ از گفتن يه ميم. خلاصه علي آقا از همين حالا حسابي بابايي شده. ايشاءا... سايه بابايي هميشه بالاي سرش باشه. ...
5 آبان 1390

ماست خوردن علي

علي جونم ماست رو خيلي دوست داره. وقتي غذا نمي خوره با ماست كه مخلوطش ميكنم حتما ميخوره .تازگيها هم دوست داره قاشق رو خودش دست بگيره و غذا بخوره. ...
4 آبان 1390

عكسهايي از حمام رفتن قندعسل

  قندعسلم حمام رفتن رو خيلي دوست داره . البته تا 3 ماهگي بابايي علي رو حمام مي كرد و منم كمكش مي كردم ولي از سه ماهگي به بعد ترسم ريخت و خودم علي گلم رو حمام مي كردم. مامان رفته توحمام نی نی و برده همراش  مامان تا دوش رو باز کرد نی نی صابون روبرداشت صابون که لیز لیز بود از دست نی نی افتاد    سرخورد و رفت رفت تانزدیک مامان ایستاد روی یه لیف کوچیک مامان صابون رومالید  وقتی که لیف کفی شد رودست نی نی کشید کف روی دست نی نی مثل ستاره ها شد   آب رو که ریخت رو دستاش ستاره ها جداشد نی نی نشست توی وان آبها روهی میپاشید   وقتی که خوشگل میشد بلند بلند میخندید حا...
1 آبان 1390

عينك

اينجا علي آقا آماده شده. آخ جون مي خوايم بريم خونه بابابزرگ. بابابزرگ عجب عينك قشنگي داري . مي دي منم باهاش عكس بگيرم؟ ببين چه بابابزرگ مهربوني دارم عينكشو بهم داد. اينجا شبيه هري پاتر شدم . اون عينك ديگه رو هم كه روي چشماتونه بده منم بزنم. من دو تا عينك مي خوام. ...
25 مهر 1390

همسر عزيزم تولدت مبارك.

    چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي كه تو آغاز شدي! اي بهترين چه خوب شد كه به دنيا آمدي و چه خوبتر شد كه دنياي من شدي . پس براي من بمان و بدان كه تو تنها بهانه براي بودني . همسر عزيزم تولدت مبارك . تنها بهانه زندگيم عاشقانه دوستت دارم و بهت افتخار مي كنم.         ...
16 مهر 1390

نه ماهگيت مبارك عزيزم

نه ماهگيت مبارك عزيزم       پسرم دنیا بزرگه ولی تو یه دل بزرگتر از دنیا داری عزیزم با این چشای مهربون تو دل هر کی که خوبه جا داری   پسرم دنیا بزرگه ولی من تو رو هر جایی که باشی میبینم برات از قشنگترین باغ زمین گلای مهربونی رو می چینم   پسرم خدای مهربون ما بچه های خوب و خیلی دوست داره وقتی که از آسمون بارون میاد براشون خوابای رنگی میاره   وقتی تو تو خواب می خندی می دونم یه فرشته داره نازت می کنه یه فرشته که شبیه خودته ...
13 مهر 1390

اولين مسافرت علي نازم - نمك آبرود

بابايي 20 روز مأموريت رفته بود اصفهان . وقتي كه برگشت چند روز مرخصي داشت. تصميم گرفتيم بريم مسافرت . دوست بابايي هم كه يه دختر دو ساله داره گفتن ما هم ميايم. بابايي صندلي عقب رو با پتو واست طوري درست كرده بود كه راحت مي تونستي بخوابي . ولي همش دوست داشتي بغل ماماني باشي. خيلي پسر خوبي بودي و اصلا ما رو اذيت نمي كردي. تو راه چيمه رود هم رفتيم و نذر ماماني رو ادا كرديم. رفتيم زيارت سيد جلال الدين مهدي . اونجا كه رسيديم واسمون تعريف كردند چند روز پيش يه اتوبوس واسه تفريح رفته بودند. زمان برگشت پسر يكي از آقايون گم ميشه و اونجا هم باغ زياده . خلاصه شب ميشه . باباي پسره مي ره پيش ضريح سيدجلال الدين مهدي و ميگه من با پسرم اومدم. با پسرم هم برمي گ...
8 مهر 1390

لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم

تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی شب 23 رمضان با بابايي و علي رفتيم مسجد جامع ( بابايي از كوچكي هر سال شبهاي قدر به اين مسجد مي ره ) . خيلي پسر خوبي بود و تا يك ساعت مونده به اذان بيدار بودي. اميدوارم مثل اسمت عالي باشي و حضرت علي(ع) را در همه مراحل زندگيت الگو قرار بدي.   ای کاش علی شویم و عالی باشیم هم سفره کاسه سفالی باشیم چون سکه به دست کودکی برق زنیم نان آور سفره های خالی باشیم   ...
8 مهر 1390